دانلود رمان اگر چه اجبار بود
در این وقت روز از سایت بیا تو رمان ، دانلود رمان اگر چه اجبار بود رو برای شما دوست داران رمان در سبک عاشقانه اماده کردیم که برای دانلود/ مشاهده به ادامه مطلب مراجعه کنید
(درخواستی)
این رمان بصورت pdf می باشد.
برای حمایت از نویسنده و خواندن این رمان در کانال زیر عضو شوید
نگاهی بهم انداخت..خیلی سریع نگاشو ازم گرفت و به زمین دوخت! با بالیی که من سرش آورده بودم ، همین که
نزد تو دهنم و منو جلوی آرایشگر و شیرین سکه ی یه پول نکرد نماز شکر داشت..!
شیرین نزدیکم شد دسته گلی که پُر بود از گالی لیلیوم و
رز قرمز به دستم داد..لبخند تلخی بهش زدم..
شیرین با اخم گفت: عروس عنق!
وارفتم..باورم نمیشد که عروس شدم و امشبم شب عروسیم بود! بعد 32سال..اونم اینجوری..!! دوباره همون غم
همیشگی نشست تو نگام…شده بود کار هر روز و هر شبم!
شیرین شنلمو برام پوشید..حتی به خودش زحمت نداد بیاد تو و خودش به جای شیرین،
شنل و تنم کنه! اووووف….شیرین زیر بازومو گرفت و منو به سمت در خروجی کشوند..اینا وظیفه ی شیرین بود
یا…!!
من با شیرین ازدواج کرده بودم یا اون!!؟ یه ندایی از درونم منو به خودم آورد
این تازه اولشه ! وقتی اون غلط و میکردی باید به همه جاش فکر میکردی! بکِش راویس خانوم..”
جلوتر از من و شیرین راه افتاد و سوار مزدا 2 سفیدش شد..فیلمبردار ول کنم نبود مدام تذکر میداد که آروم و
یواش راه بریم تا فیلمش خوب از آب دربیاد..بابا اصالً من نخوام این فیلم خوب بشه کی و باید ببینم..؟!! اه..
این من و شیرین بودیم که داشتیم خرامان خرامان راه میرفتیم..
داماد با خیال راحت سوار ماشین گل زدش شده بود و داشت با چشاش مارو مسخره میکرد…مسخرم داشت
واال! داماد تو ماشینش بود و فیلمبردار به من و شیرین میگفت چطوری راه بریم!!..اینجوریشو تا حاال ندیده بودم..
شیرین درِ جلوی ماشین عروس و برام باز کرد..یه لحظه حس کردم شاید شیرین دوماد این مجلسه! اون آقا که لم
داده بود رو صندلیشو حتی به خودش زحمت نداد بیاد کمک کنه چطوری من با این لباس سنگین سوار شم!!