ژانر: عاشقانه – پلیسی
این رمان آنلاین میباشد
برای حمایت از نویسنده رمان لطفا در کانال رمان سه تفنگ دار عضو شوید
https://t.me/bazgashtsetofangdar
چرخوندن سرم همزمان شد با دیدن بیرون اومدن جسد آرسامم .
انگار که برق به کل وجودم وصل شد . صدای گریه و جیغ زن ها ،
فرشیدی که سعی داشت رادمان رو از اونجا ببره ، کمر خم شده بابا ،
اشک تو چشمای آرش و آیهان همگی برام گنگ و نامفهوم شد .
چیزی حالیم نمیشد . کی نماز رو تموم کردن ؟ کی راه افتادیم سمت خونه ابدی آرسام ؟
کی روبه روی گودال مستطیلی نشستم ؟ نمی دونستم ،
جواب هیچ کدوم رو نمیدونستم . وقتی به خودم اومدم دیدم دارن آرسامم رو میزارن تو گور .
انگار فراموش کردم آرسام رفته ، انگار فراموش کردم الان دارن خاکش می کنن جیغی کشیدم و دوییدم سمت قبر ،
اما تو یک لحظه یکی محکم گرفتتم . نمی دونستم کیه ، مهم هم نبود ، مهم فقط الان آرسام بود . زجه زدم :
من- توروخدا ، آرسام بلند شو ، توروخدا خاکش نکنید ، آرسامم زندست .
از ته دل زجه می زدم و آرسام رو صدا می کردم . اون آدم همچنان نگهم داشته بود و قصد رها کردنم رو نداشت .
یکی دیگه اومد کنارم و سعی کرد آرومم کنه . فهمیدم که ماهور بود . همونطور که هق هق می کرد گفت :
ماهور – الهی قربونت برم ، توروخدا اینطوری نکن ، آروم باش عزیزم .