دانلود رمان مرد مجنون
در این وقت روز از سایت بیا تو رمان ، دانلود رمان مرد مجنون رو برای شما دوست داران رمان در سبک عاشقانه اماده کردیم که برای دانلود/ مشاهده به ادامه مطلب مراجعه کنید
ژانر: عاشقانه
این رمان بصورت تایپی و آنلاین می باشد.
برای حمایت از نویسنده و خواندن این رمان در کانال زیر عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEMuSWDq_bfOg1Y2DA
آفتاب تند تیرماه مغزم را نشانه رفته بود و نفسهایم داغ و سوزان بالا میآمد.
به چشمان تک تکشان چشم دوختم؛ احساسشان را نمیفهمیدم و بعد از آن همه طرد کردن،
محبتشان باورم نمیشد. بابا بازوهایم را گرفت و مرا سمت خود کشاند. بیهیچ حرکتی از آغوش او،
به نجمه چشم دوختم. با چشمانی اشکبار به من نگاه میکرد و لبخند به روی لب داشت.
نیشخندی زده و چشم از او گرفتم. تکانی خوردم و از پدرم فاصله گرفتم.
اخمهایم در هم رفت و چشمانم سمت مادرم دو دو زد. کنارش رفتم و زمزمه کردم:
-بعداً میام بهت سر میزنم… فعلاً.
آمدم از کنارش رد شوم و بروم که چشمان از حدقه درآمدهاش را به من دوخت و آستینم را چسبید:
-کجا نواب جان؟ بیا بریم خونه، برات مرصعپلو و جوجه کباب گذاشتم، اتاقتو مثل دستهی گل مرتب کردم که…
بین حرفش رفتم و شدم یکی مثل تندیس؛ مثل او که بدی آدمها یادش نمیرفت.
-مرسی، مرسی مامان که هوامو داری. ولی من جایی تو اون خونه ندارم… خداحافظ.
از کنارش گذشتم که صدای اعتراضش رو به بابا بلند شد:
-اوا ابراهیم یه کاری بکن، داره میره!
لبخندی کنج لبم نشست و به راهم ادامه دادم. فرسنگها از هم دور شده بودیم؛
آنقدر دور که پدرم با من مثل غریبهها بود و من همچون غریبهترها با او برخورد میکردم. به دنبالم آمد و بازویم را از پشت سر گرفت:
-کجا میری پسرم؟ بعد از این همه مدت که تو بیمارستان بودی، نمیخوای بیای خونهات؟
بازویم را از دستش بیرون کشیدم و به رویش تلخند زدم:
-خونهام بود و پرتم میکردی بیرون؟!